سید ایمانسید ایمان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

من و نی نی و باباش

چندتا داستان جالب

١- گردو دیر کرده بود. هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمی‌آمد. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. توی کوچه باریکی پیدایش کردند. دیدند روی زمین نشسته، بچه‌ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی می‌کند. - از شما بعید است، نماز دیر شد. ۱- گردو دیر کرده بود. هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمی‌آمد. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. توی کوچه باریکی پیدایش کردند. دیدند روی زمین نشسته، بچه‌ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی می‌کند. - از شما بعید است، نماز دیر شد. رو به بچه کرد و گفت: «شترت را با چند گردو عوض می‌کنی؟» و بچه چیزی گفت. گفت بروید گردو بیاورید و مرا بخرید. کودک می‌خندید، ...
11 آذر 1391

آخرین مسافرت بدون نی نی

سلام قلقلی مامانی  این روزا دارم روز شماری میکنم حدودا یک ماه ونیم دیگه میتونم توبغلم بگیرمت و کلی ببوسمت ونگات کنم هرچند که یه کم دلهره دارم اما بابایی بهم دلداری میده راستی گلم دیشب سرویس چوبتو آوردن هنوز وسایلتو نچیدم چون امروز عصر برای تاسوعا عاشورا قراره بریم شهرستان پیش مامان بزرگ و بابابزرگ احتمالا بعد از برگشت بچینمشون خدا کنه اونا باهامون بیان دیگه مامان و بابا کلی برای سلامتیت دعا میکنن و از خدای مهربون میخوان که انسان مفیدی باشی تو هم قول بده کمتر مامانی رو ازیت کنی آخه عزیزم نگاه کن ببین لگداتو داری کجا میزنی با عرض پوزش از همه اقوام آشنایان و دوستان عزیز اسم نی نی تا هنگام تولد فاش...
2 آذر 1391

اولین پست

می خوام برای تو بنویسم که دارم با تمام وجود احساست میکنم و برای کسی که باتمام وجود پشتمه   و لحظه لحظه منتظر چشم باز کردنت به این دنیا ...
1 آذر 1391