سید ایمانسید ایمان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

من و نی نی و باباش

کوچکولوها خودشون به به میخورن

این کوچکولو که میبینین دخمل نیست  همون پسل مامانه که با باباییش رفته حموم بعدشم داره به به میخوره                                            توجه توجه دندونای نیش بالایی آقا پسر هم درومد یعنی از این به بعد دیگه شیش تا دندون داره بنابر این کسایی که در دیدوبازدیدها قصد بوسیدن ( چلوندن)  گل پسر رو دارن به نفعشونه کمی مراقب باشن ...
24 شهريور 1392

حرف های مادرانه

تو بلوری ، گل نازی ، گل ناز ؛ خنده کن کودک من ؛ بنشین ، مثل پروانه شاد ، به گل دامن من ؛ کودکم ، از تو جانم به تن است ؛ جایت آغوش من است   سلام عزیز مامان بعد از مدتها میخوام برای تو بنویسم که شدی جزئی از وجودم؛ مینویسم تا بخونی و بدونی از عشق. گاهی یه نفر رو انقدر دوست داری، انقدر براش میمیری که ناخوشایندترین چیزهاش در نظر دیگران، در چشم تو و برای تو خوشایندترین خوشایندهاست؛ حالا برای من تو شدی نفر دوم عشق. میخوام از چهار ماهگیت بنویسم که گذر زمان گرد فراموشی میپاشه و این لحظات رو به یاد نمیاری: سخت شیر میخوری و بیشتر دلبری میکنی؛ چهار بالشته میشینی و زیباترین و گرونترین لبخندها رو داری. ...
27 ارديبهشت 1392

یه مزه تازه

چند وقت پیش داشتم جلوی سید ایمان سیب میخوردم که دیدم گل پسر داره نگاه میکنه منم یه قاچ سیب پوست گرفتم و برای اولین بار گذاشتم دهنش که بمکه , یه کم که مزه تازشو چشید به یه نقطه زل زد و کلی فکر کرد که این چه جور طعمیه و با ولع کامل مزه مزه میکرد  طفلکم چیزی که نصیبش نمیشد ولی به همینم قانع بود بعد از چند دقیقه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و یه بوس حسابی همراه با چلوندن خوردم ( بماند که نینیم خیلی خوشش نیومد)                 چند روز دیگه سال جدید میشه و من هنوز خیلی کار دارم تازه خریدامونم تموم نشده گرچه چندروز پیش که به لطف همسری ( با وجود مشغل...
23 اسفند 1391

وروجک خونه رفته تولد

  وروجک من برای اولین بار رفته جشن تولد دخترعمو( فاطمه سادات) و پسرعموش(سید رضا)   تولد دخترعموش حسابی سرحال بود هرچی خواستم گلپسرو بخوابونم نخوابید که نخوابید بعد که اومد تو تولد سرش کلاه شیپوری گذاشتن منم خوشم اومد وتولد پسرعموش دوربینو باخودم بردم هرچند که اونجا خیلی سرحال نبود ولی عکسشو گرفتم . (اینم یکی از عکساش با آقاجونش) این چند روز حسابی برف اومد فکر نمیکردم کوچولوم امسال برفو ببینه اما از ترس سرما از خونه بیرون نیاوردمش خدا کنه زودتر برفا آب بشه با شوهری بتونیم نمایشگاه بریم برای خرید عید. راستی لباس عید کاکل پسر رو مامان جونش از شهرستان براش فرستاده خیلی بهش میاد دستشون درد نکنه انشاا......
20 اسفند 1391

واکسن دو ماهگی کوچولوی خونه

      این خانومه به پای من یه واکسن تازه زده اشک اومده تو چشم من یه خورده دردم اومده                 یه پارچه نرم میذاره مامان رو جای واکسنم این جوری جایی ندارن میکروبا توی بدنم                     به خاطر یه ذره درد عیب نداره گریه کنم قوی میشم  بزرگ میشم همیشه سالم میمونم                         ...
16 اسفند 1391

خرید عید با نی نی کوچولو

چند وقته یه کم بیحوصله شدم گرچه کوچولوم هرچندلحظه یه بار یادم میاره که مامان شدم و بیحوصلگی رو باید کناربذارم. این عید نوروز اولین عید زندگی کوچولومونه خرید رفتن با این نیم وجبی هم حکایتی داره( البته اگه شوهری وقت و حوصله شو داشته باشه)قربونش برم نی نیمون دقیقا موقع بیرون رفتن هم پوشکشو خیس میکنه هم گرسنش میشه این جور وقتا من و باباش فقط میتونیم بخندیم تا کار کاکل پسر تموم بشه تازه بعد از تعویض و شیر خوردن حداکثر دو ساعت وقت داریم خرید کنیم( اگه کمتر نشه)    کم کم باید خونه تکونی هم شروع کنم خدا کنه با این کاکل زری تاعید تموم شه. قراره این جمعه شوهری هم کمک کنه(دستش درد نکنه) ...
2 اسفند 1391