سید ایمانسید ایمان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

من و نی نی و باباش

سید ایمان و اتاق خوابش

تخت سید ایمان با ست روتختی که مامانش دوخته  البته کارای مردونه مثل نصب پرده و جابه جایی چوب و کارای االکتریکی اتاق با باباجونش بوده   تخت سید ایمان با ست روتختی که مامانش دوخته  البته کارای مردونه مثل نصب پرده و جابه جایی چوب و کارای االکتریکی اتاق با باباجونش بوده     بعضی از اسباب بازی ها و ظروف سیدایمان                                              اینم بوفه و کمد آقا پسر &...
8 بهمن 1391

نگاه کن چه بزرگ شدم!!

فکر کردی 2.700 کیلو میمونم ببینین مامانم چه تپل مپلم کرده اگه باورت نمیشه بقیه عکسامو توی ادامه مطلب ببین ...      اینجا من فقط پنج روزه هستم !!    حالا 15 روزم شده و تازه شناسنامه دار شدم! ببین چه خوشکله   حالا دیدی سر 22 روز چه تپل مپل شدم !    تازه بزرگ که بشم می خوام با فاطمه سادات و سید رضا (دختر عمو و پسر عمو) همبازی بشم   ...
6 بهمن 1391

آدم برفی

صبح جمعه عموها و زن عموها اومده بودن خونه آقاجون مامان جون با یه صبحونه باحال(کله پاچه وحلیم) دورهم کلی مزه داد(هرچند که شما تا شب نتونستی تحمل کنی و بعدازظهری از پشت پام دراوردی). بعدش کوچولوهاشون ( رضاو فاطمه)با کمک بزرگترا یه آدم برفی بامزه درست کردن. منم که قبلا آدم برفی زیاد درست میکردم با وجود اینکه کمک نکردم ولی کلی ذوق زدم بعد هم همگی باهاش عکس گرفتیم. این چندروز که برف اومد با همه قشنگیش ولی من اجباری خونه نشین شدم (پیاده روی شبانه تعطیل شد) شما نیم وجبی هم هنوز نیومده شدی مرغ طلا هرکی به من میرسه اول ازنی نی نیومده میپرسه خوب همه رو منتظر گذاشتی ...
11 دی 1391

مهمون کوچولو

شنبه یه مهمون کوچولو داشتم  (محمدعماد نی نی خاله رایحه) هرچند انقدر خسته بود که اصلا چشماشو باز نکرد ولی همین قدرهم قنیمته. چون با نی نی من دو ماه فاصله سنی خواهند داشت احتمالا با هم همبازیای خوبی میشن کم کم داره اتاق نی نی کوچولوی منم تموم میشه خیاطیاش دیگه آخرشه براش یه ست روتختی دوختم به نظر خودم که بدنشده باید دید بقیه چی میگن منم دیگه دارم کم کم علامتای خاص ماه نه رو تجربه میکنم هرچند مشکلات مخصوص خودشو داره ولی نی نیم خیلی داره باهام کنار میاد     ...
20 آذر 1391

شیطنت نی نی در مسافرت شهرستان

سلام گل مامانی نمیدونم از کجا باید شروع کنم از وول خوردن یکسره شما توماشین یا تکون نخوردنت در شب تاسوعا که ساعت یازده شب روونه بیمارستانمون کردی (خوبه شهرستان به اینترنت دسترسی نداشتم چون انقدر از دستت عصبانی شده بودم که دلم میخواست تو یه پست حسابی سرت خالی کنم) شهرستان نی نی خاله محدثه روهم دیدم حسابی بزرگ شده بود دیگه داشت راه میرفت کی بشه شما به اونجا برسی هرچند میدونم اونوقت باید خونمون شبیه مسجد بشه . . . مامانبزرگ و بابابزرگ هم که چون نمیتونن بیان پیشمون ,خرید بعضی از وسایلای بافیمونده رو به خودمون سپردن. (دو شب پیش هم رفتیم با بابایی برات توشک تخت خریدیم )خداکنه اتاقتو بتونم زودتر تموم کنم آخه دلم میخواد ...
11 آذر 1391

چندتا داستان جالب

١- گردو دیر کرده بود. هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمی‌آمد. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. توی کوچه باریکی پیدایش کردند. دیدند روی زمین نشسته، بچه‌ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی می‌کند. - از شما بعید است، نماز دیر شد. ۱- گردو دیر کرده بود. هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمی‌آمد. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. توی کوچه باریکی پیدایش کردند. دیدند روی زمین نشسته، بچه‌ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی می‌کند. - از شما بعید است، نماز دیر شد. رو به بچه کرد و گفت: «شترت را با چند گردو عوض می‌کنی؟» و بچه چیزی گفت. گفت بروید گردو بیاورید و مرا بخرید. کودک می‌خندید، ...
11 آذر 1391

آخرین مسافرت بدون نی نی

سلام قلقلی مامانی  این روزا دارم روز شماری میکنم حدودا یک ماه ونیم دیگه میتونم توبغلم بگیرمت و کلی ببوسمت ونگات کنم هرچند که یه کم دلهره دارم اما بابایی بهم دلداری میده راستی گلم دیشب سرویس چوبتو آوردن هنوز وسایلتو نچیدم چون امروز عصر برای تاسوعا عاشورا قراره بریم شهرستان پیش مامان بزرگ و بابابزرگ احتمالا بعد از برگشت بچینمشون خدا کنه اونا باهامون بیان دیگه مامان و بابا کلی برای سلامتیت دعا میکنن و از خدای مهربون میخوان که انسان مفیدی باشی تو هم قول بده کمتر مامانی رو ازیت کنی آخه عزیزم نگاه کن ببین لگداتو داری کجا میزنی با عرض پوزش از همه اقوام آشنایان و دوستان عزیز اسم نی نی تا هنگام تولد فاش...
2 آذر 1391

اولین پست

می خوام برای تو بنویسم که دارم با تمام وجود احساست میکنم و برای کسی که باتمام وجود پشتمه   و لحظه لحظه منتظر چشم باز کردنت به این دنیا ...
1 آذر 1391